از طلوع تا غروب

چارلی چاپلین: وقتی زندگی ??? دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو ???? دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

از طلوع تا غروب

چارلی چاپلین: وقتی زندگی ??? دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو ???? دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

آخرین جوابیه سیب

شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید :

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

مممممممم:((

امیری به شاهزاده خانمی گفت





من عاشق توام ...



شاهزاده گفت :



زیباتر از من خواهرم است



که در پشت سر تو ایستاده است ...



امیر برگشت و دید هیچکس نیست .



شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!



*عاشق به غیر نظر نمی کند .*


 

 

فکر کنم همه ی عشقا همینطوری باشه

نظر شما ها چیه؟؟؟؟

بخوان و درباره اش فکر کن

آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند

آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند

آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند

 

آدم های بزرگ درد دیگران را دارند

آدم های متوسط درد خودشان را دارند

آدم های کوچک بی دردند

 

آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند

آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند

 

آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند

آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند

آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

 

آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند

آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد

آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

 

آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم های کوچک مسئله ندارند

 

آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند

آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند

آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند

کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:((

یه یکی بم کمک کنه!؟نظر بده iDشو بزاره در دل کنم!

وااااااا.........ی

مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله‌اش تکه سنگی برداشته و بر وری ماشین خط می‌اندازد.
مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود.
در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.
 
وقتی کودک پدرخود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید : پدر انگشتان من کی دوباره رشد می‌کنند؟
مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی‌توانست سخنی بگوید، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین.
و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودکایجاد کرده بود خورد که نوشته بود :

( دوستت دارم پدر ! )

روز بعد مرد خودکشی کرد!

عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند.
چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن.
مشکل دنیای امروزی این است که انسانها مورد استفاده قرار می‌گیرند و این درحالی است که چیزها دوست داشته می‌شوند.

مراقب افکارت باش که گفتارت می‌شود.
مراقب گفتارت باش که رفتارت می‌شود.
مراقب رفتارت باش که عادت می‌شود.
مراقب عادتت باش که شخصیتت می‌شود.
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود.